تنها لذت من این بود که به زندگی روزمره زن متاهلی که در ان سوی خیابان نقل مکان کرده بود نگاه کنم. یک روز، یک فرصت مسخره پیش می اید. زن متاهل همسایه من را به اتاق دعوت کرد تا ببینم ایا می توانم تلویزیون را تعمیر کنم. من نمی توانستم انگیزه ام را سرکوب کنم و به یک زن متاهل حمله کردم ... زن متاهلی که مقاومت میکرد ناگهان شروع به تغییر کرد... "هی، کمی قرض کن ..."