بعدا متوجه شدم که دخترم، که به مدرسه ابتدایی می رفت، به عنوان یک بیماری غیر قابل درمان تعیین شده بود و هزینه های پزشکی زیادی را متحمل می شد. شوهر من مدیون از دست دادن شغل خود است، واقعیت دخترش را پنهان می کند و به قمار می رود و فکر می کند که او به تنهایی کاری انجام می دهد ... من خیلی بدهکار شدم. من در مورد شوهر و دخترم فکر کردم و زندگی برده جنسی را برای یک هفته انتخاب کردم اگر بتوانم ان را انجام دهم. این انتخاب قطعا درست خواهد بود. اینده را می توان تغییر داد. زمانی بود که من هم همین فکر را میکردم. با این حال، همانطور که من با رفتار جنسی با مردانی که جمع اوری بدهی بودند، برخورد می کردم، باید منزجر و منزجر می شدم. من دیگر چهره ای برای مطابقت با شوهر یا دخترم ندارم ...