خواهرم نگران سینه هایش است که هر روز بزرگ می شوند و بزرگتر می شوند. من نمی توانم کمک کنم اما نگران سینه هایی هستم که به شیوه ای بی دفاع به بازوی من برخورد می کنند! خواهرم که ناخواسته متوجه نعوظ من شد، گفت: ایا از سینه های من هیجان زده شدی؟ من ان را به برادر سینه ام می دهم تا بتوانید هر کاری که می خواهید انجام دهید!" وقتی سینه هایم را می مکیدم و مالش می دادم، خواهرم نیز هیجان زده بود.