یک احساس غریزی مازوخیستی جنسی که توسط مردان ناشناخته تحقیر می شود و شهوت هر روز بیدار می شود! - او بر روی شانه های بدهی پدرش زندانی می شود و روز و شب به راحتی مردان می افتد. تنها کسی که باهاش حرف زدم عروسکی بود که پدرم وقتی بچه بودم بهم داد - در حالی که منتظر پدرش بود که ارتباطش را از دست داد، او با مایع منی یکی پس از دیگری پوشیده شده بود و متاسفانه با وجود گناهش به یک برده جنسی افتاد. "هی... من دیوونه ام؟ لطفا بهم بگو... من دیگر خودم را نمیشناسم.»