چند سالی از زمانی که شوهرم را از دست دادم می گذشت. پس از ان، دخترش ازدواج کرد و مونامی احساس کرد که باری از روی شانههایش برداشته شده است. دخترم و شوهرش با هم خوب کنار می امدند و من فکر می کردم که وقت ان است که انها نوه شوند. با این حال، صدای فعالیت های پیچیده و شاد دخترش که هر شب نشت می کند، لباس زیر داخلی او را لکه دار می کند. و مونامی نگران این بود که کف دامادش چقدر خوب است، و مخفیانه به فعالیتهای دخترش و شوهرش نگاه میکرد و خودارضایی میکرد.