بیست سال پیش، پدرش تبخیر شد و هیتومی و کیوتا با هم زندگی میکردند. کیوتا می خواست از مادرش به عنوان یک مرد محافظت کند، بنابراین از مدرسه فارغ التحصیل شد و برای پیدا کردن کار سخت تلاش کرد. هیتومی همچنین فکر کرد، "کیوتا در نهایت من را ترک خواهد کرد ..."، تنهایی در قلب هیتومی رشد کرد. "امیدوارم جایی نروید. من می خواهم شما تمام وقت در کنار من باشید. " احساسی در شکافهای قلبم جوانه زد. این یک احساس ممنوعه شبیه به کیوتا بود....... دو نفر از انها در یک سفر چشمه اب گرم سوار می شوند.