یک سال پس از مرگ شوهرش، میاکو تصمیم گرفت با دختر و همسرش زندگی کند، زیرا انها پیشنهاد دادند که با هم زندگی کنند. داماد یک مرد بد بود و شانه باریک داشت زیرا او حمایت از کودک را انجام می داد. یک روز، هنگامی که داماد کار خود را زود تمام می کند و به خانه می اید، استمناء سبزیجات میاکو را می بیند. داماد هیجان زده یک رابطه نیمه اجباری دارد و می گوید: "مادر زن، اینطور نیست؟" بعد از این روز داماد چشمان عروس را می دزدد و جسد میاکو را می پرسد. هنگامی که میاکو نیز در اغوش گرفته می شود، بدن او واکنش نشان می دهد و او نمی تواند امتناع کند ...