وقتی دوباره ازدواج کردم، هیچ چیز در مورد احساسات دامادم نمی دانستم. یک روز، به محض اینکه شوهرم را که به یک سفر شرکتی می رفت دیدم، دامادم ناگهان تغییر کرد. محبت پیچ خورده ... از این رو عمل ... نفس مصنوعی به من حمله کرد و زندانی شدم. تعدادی از ریو که از انجا شروع می شود. چشمانم بسته بود، مجبور بودم کارهای شرم اور انجام دهم و مثل یک اسباب بازی بودم. خسته بودم و در نهایت او را پذیرفتم.