در چند سال از زمانی که من با شوهرم ازدواج کردم، که من از زمانی که دانشجو بودم، شادی و ناراحتی در همان زمان به ما رسید. شش ماه پیش، بیماری شوهرم کشف شد و من شغلم را از دست دادم. وام تنها چیزی بود که بر خانه رویایی من سنگینی می کرد و من علاوه بر شغل پاره وقتم، چاره ای جز کار شبانه نداشتم. یک روز، طبق معمول، به هتل رفتم و با یک فرد اشنا ملاقات کردم. ان شخص اقای مورای است، معلم ازار و اذیت جنسی، و از ان روز به بعد، تصمیم گرفتم بدنم را به عنوان حیوان خانگی پردازش جنسی معلم اختصاص دهم.