یک برادر کوچکتر که تصمیم گرفت با برادرش که به دلیل کار در توکیو زندگی می کند، بماند. از روزی که برادرم برای گزارش ازدواجش امد... من همیشه ارزو داشتم که... نه. خواهر شوهرم، که دیگر دوستش نداشتم، هم زندگی میکرد. بر خلاف برادر بزرگترش که تا حد ممکن کمتر صحبت می کرد، برادر کوچکترش... یک روز، خواهر شوهرم به من اجازه می دهد یک نوشیدنی بخورم. اومدم دعوتت کنم...