سه سال از زمانی که با شوهرم ازدواج کردم می گذشت، که از زمانی که در مدرسه بودم با او اشنا شده ام و شادی و ناراحتی در همان زمان بر ما افتاده است. بلافاصله پس از خرید اپارتمان، شوهرم تصادف کرد و مجبور شد علاوه بر کار روزانه در فروشگاه کار کند تا وام را پشت سر بگذارد. نمیتوانستم به شوهرم بگویم، اما چارهای جز ادامه کار برای حمایت از او نداشتم. و چند روز بعد، وقتی نامزد شدم و به هتل رفتم، دوباره کوندو، معلم ازار جنسی را ملاقات کردم. کوندو وانمود کرد که متوجه من نیست، با وجود اینکه من خودم را اماده کردم.