من با اکراه به زادگاهم برگشتم، که قصد بازگشت نداشتم، خارج از فصل. همانطور که او از طریق پارک راه می رود که در ان او استفاده می شود به بازی زیادی، غوطه ور در احساسات، او دوباره با یک زن ملاقات می کند. ان شخص دوست دوران کودکی و ارشد من بود، اقای / خانم، که با همان لبخند قبلی به من لبخند زد. اولین عشقی که همیشه دوست داشتم در طول زمان به چیزی تبدیل شد که به کسی تبدیل شد. به همین دلیل نمیخواستم به زادگاهم برگردم. بر خلاف احساسات من، عقربه های ساعت خیانت به ارامی شروع به حرکت کردند .