من به مدرسه شیرینی فروشی می روم و 22 سال است که منحصرا با شیرینی زندگی می کنم. البته او هرگز قادر به انجام این کار نبوده و هنوز باکره است. اخیرا پولش تمام شده و در خانه برادرش اقامت دارد. یک ماه پس از اقامت در اینجا، او متوجه می شود که اقای / خانم، یک زن متاهل هوشیار و busty، در خانه همسایه زندگی می کند. از ان روز به بعد، روال روزانه من این بود که در روز بیرون اوردن زباله ها و گوش دادن به حماقت در شب صحبت کنم. و یک روز، زمانی که من تمایل زیادی برای صمیمی بودن با اقای / خانم داشتم، از من خواسته شد که به او یاد دهم که چگونه شیرینی درست کند.