در یک بعد از ظهر اواسط تابستان که موج گرمای رکوردشکن ادامه داشت، همسر برادرم، اقا/خانم، که به دلیل حمام خانه برادرم دچار مشکل شده بود، امد تا حمام خانه پدر و مادرم را قرض بگیرد. تنها با اقای / خانم پس از حمام زیر یک سقف، من نمی توانستم قلبم را متوقف کنم. یک روز، طبق معمول، وقتی از طریق شیشه یخ زده به شکل حمام زردالو اقای / خانم نگاه می کردم، چشمانم به هم رسید. چشمانم را برگرداندم و به اتاق برگشتم، اما اقای / خانم با لبخندی مسحور کننده مرا در اغوش گرفت ...