برادر شوهرم از صبر کردن برای برادرش که هر روز دیر به خانه می اید خسته شده است. من او را دوست داشتم و وقتی متوجه شدم، او را به شدت در اغوش گرفتم. -من برادر زنم رو که یه کم گیج شده رو هل میدم و از اخرین خط عبور کنیم. ما به هم قول دادیم که این فقط برای امروز است و هرگز اتفاق نیفتاده است. "بیا فراموش کنیم..." - بعد از مدتی، برادر شوهرم، که نمی تواند لذت ان روز را فراموش کند، درخواست رابطه جنسی خام کرد!