یویی، یک زن خانه دار معمولی، به طور پاره وقت در یک هتل کار می کرد. یک روز، در حالی که تمیز کردن، او یک قوطی کوچک از دست رفته را پیدا می کند. یک قرص سفید در ان بود. یویی مخفیانه ان را به خانه می برد. ان شب، میساکی در بار بود. کنجکاو شدم و دارو را مصرف کردم. بدنم گرم می شود و در توالت خودارضایی می کنم. بعدا یک مرد سیاه پوست امد تا ببیند ایا چیزی را فراموش کرده است. یویی تقلب می کند اگر او نمی داند. من در حال نوشیدن در یک بار هستم که یک مرد سیاه پوست در کنار من نشسته است. مرد یویی را دعوت میکند و میگوید: من به تو دارو میدهم، پس چرا در کار به من کمک نمیکنی؟»