هر بار که صبح زباله ها را بیرون می اورم یا با مرد جوانی که نقل مکان کرده است سلام صبحگاهی می کنم، استراحت می کنم و فاصله بین من و مرد جوان به تدریج کاهش می یابد . مدتهاست که به خانه یک مرد رفتهام و برای اولین بار در مدت زمان طولانی، از درد بدنم و اضطرابی که ممکن است نتوانم عقلم را کنترل کنم و در نهایت قدرت یک مرد را کنترل کنم، رنج میبردم.