چند ماه از زمانی که من با همسرم، ای، به یک شهر جدید نقل مکان کردم، می گذشت، و من از محدودیت های شهر که روز به روز در معرض ان قرار می گیرند، منزجر شده ام. به نظر می رسد که یک اردوگاه در شهر دوباره برای مشارکت قوی ● وجود دارد. من مشغول کار بودم، بنابراین تصمیم گرفتم از Ai بخواهم که به جای ان برود. چند ساعت پس از دیدن ای، او یک تماس تلفنی دریافت می کند که به او اطلاع می دهد که فقط یک زن وجود دارد. یک فضای بسته برای 2 شب و 3 روز، امواج رادیویی که اتصال انها دشوار است، همسری که مست است حتی اگر او باید ضعیف باشد، و اکنون که من در مورد ان فکر می کنم، من در ان زمان مشکوک هستم.