ما از طریق معرفی یک دوست ملاقات کردیم. ما بلافاصله ان را خاموش کردیم، و باید شمارش معکوس باشد تا زمانی که ما شروع به قرار گذاشتن کردیم ... یک سفر تجاری طولانی مدت در خارج از کشور که ناگهان تصمیم گرفته شد، یک تخته سنگ سفید بود. دو نفری که نمی توانند احساسات خود را رها کنند، در مدت کوتاهی 24 ساعت دوباره به هم می رسند. دو نفری که احساسات خود را به یکدیگر منتقل می کردند، نمی دانستند که ملاقات بعدی چه زمانی خواهد بود و تا زمانی که زمان اجازه می داد، انها یک دقیقه و یک ثانیه را صرف نظر نمی کردند تا بدن و عبارات یکدیگر را فراموش نکنند. ما با شور و شوق با هم زندگی میکردیم.