پسرم که در کسب و کار شکست خورده بود، برای دیدار با من به من تکیه کرد. این ارزوی یک پسر بامزه است. من پیشنهاد کردم که او از پول مراقبت کند و در اینجا با همسرش زندگی کند تا زمانی که زندگی اش تثبیت شود. از ان روز به بعد زندگی من با پسرم و همسرش اغاز شد. از زمانی که همسرم درگذشت، من زندگی افتاب زنانه داشته ام، و همانطور که با عروس پسرم، امی زندگی می کردم، نمی توانستم شهوتم را سرکوب کنم.