پدر و مادرم به سفر میرفتند، بنابراین مادربزرگم از حومه شهر امد تا از من مراقبت کند. گذراندن وقت با یک مادربزرگ مهربان و شاد که همیشه مهربان و شاد است، سرگرم کننده است. - با این حال، من نمی توانم کمک کنم اما احساس یک زن در شکل بدن جامد مادربزرگم که نگران است. -"من نمی خواهم به کسی بگویم،" من بکارت خود را به مادربزرگم در شبی که من به شدت متوقف شدم، ارائه دادم.