تمام خانواده را به مادرم واگذار کنید... او هیچ خاطره خانوادگی از پدرش ندارد، که فقط طوری رفتار می کند که انگار در محل کار رئیس است و همیشه با عشق فقط به مادرش بزرگ شده است. هنوز برای من دیر نشده است که به مادرم به عنوان یک "زن" فکر کنم. ده سال از زمانی که او احساسات خود را نسبت به مادرش سرکوب کرد و به عنوان یک "پسر عادی" عمل کرد، می گذشت. - محبت به مادرش که با بدن در حال رشدش متورم می شود. وقتی به اندازه کافی بزرگ شدم که روی پای خودم بایستم، تصمیم گرفتم برای متحد شدن با مادرم اقدام کنم.