یک دوست قدیمی دوران کودکی که دوستش داشتم. خیلی وقت بود که او را به عنوان یک بزرگسال ندیده بودم. یک روز، یک خواهر بزرگتر دوست دوران کودکی که رویای خود را برای تبدیل شدن به یک CA براورده کرد و به دور رفت، برای اولین بار در مدت زمان طولانی به خانه پدر و مادرش بازگشت. در حالی که در مورد روزهای گذشته صحبت می کنم، به یاد می اورم که همیشه خواهرم را دوست داشتم. من نمی توانم احساساتم را سرکوب کنم، بنابراین می خواهم او خواهر بزرگتر خودم باشد، همانطور که حداقل در چند ساعت گذشته بود. خواهرم که در ابتدا گیج شده بود، به تدریج شروع به احساس ان کرد.