شوهرش با هاشیکا مشورت کرد: "من می خواهم منافع خود را بفروشم تا بتوانم ارث خود را به درستی دریافت کنم" و تصمیم گرفت به صورت پاره وقت به عنوان خانه دار در خانه پدرش کار کند. در خانه پدر زنم اتاقی بود که هرگز نباید وارد ان میشدم و نگران بودم. "شاید من می توانم ضعف من درک،" Hoshika وارد اتاق از کنجکاوی و تعدادی از ابزار اسارت را دیدم. Hoshika، که توسط پدرش در یک دوره کوتاه از زمان پیدا شد، توسط پدرش در یک چشم به هم زدن بسته شد، گفت: "من به شما گفتم که وارد نشوید" ...