ایگوچی، مردی که شهر از او متنفر است و دائما در دردسر است. او یک "همسر دختر" دارد که هیچ از ان خبر ندارد. یک زندگی روزمره که در ان یک دختر اسارت در یک کمد قفل شده است، و هنگامی که او به خانه باز می گردد، او می گوید "خوش امدید" و گلو عمیق. دختری که تمام خواسته های ایگوچی رو قبول میکنه - یک رابطه زناشویی کودکانه و تحریف شده مانند یک زایمان. این دختر توسط مردانی که نسبت به ایگوچی کینه دارند کشف می شود. دختری که جلوی ایگوچی با هم پیوند خورده - پایان Iguchi با یک دختر که توسط شمع پاره پاره شد، شکنجه شلاق گل رز، و شات واژن ...