پدر و مادرم، که با من زندگی می کردند، قرار بود بقیه عمر خود را در حومه شهر بگذرانند، و من در نهایت تصمیم گرفتم خانه ام را بازسازی کنم تا با همسرم کانا بچه دار شوم. پیمانکاری که وارد شد وحشتناک بود! من نمی توانستم ان را تحمل کنم و شکایت کردم، و به محض اینکه شکایت کردم، نگرش من تغییر کرد و زمان تحویل، که به تاخیر افتاد، بسیار بهبود یافته است. با این حال، هنگامی که انها نگرش خود را تغییر دادند، ظاهر کانا به وضوح تغییر کرد. ناگهان، او شروع به گفتن چیزهایی برای محافظت از انها می کند. من هیچ چیز در مورد ان نمی دانستم و فکر می کردم بازسازی تمام شده است.