یک روز شیهوری رفت تا پسرش را بیدار کند که صبحها بیش از حد میخوابید. وقتی در را باز کردم، پسرم با بیرون خوابیده بود. شیهوری حوله را اویزان میکند و اتاق را ترک میکند. وقتی متوجه ان شدم، فاصل هوری خیس بود. ان شب، شیهوری برای اولین بار پس از مدت طولانی به شوهرش التماس می کند که فعالیت های شبانه اش را انجام دهد، اما او امتناع می کند زیرا خسته است. روز بعد، شیهوری سعی می کند ورزش کند تا ناامیدی خود را از بین ببرد، اما کار نمی کند، بنابراین او از پسرش می خواهد که به او کمک کند. شیهوری با یک توپ تعادل تمرین می کند و باسن خود را تکان می دهد در حالی که پسرش از او حمایت می کند. وقتی پسر ان را دید، هیجان زده شد و به مادرش نزدیک شد.