تصمیم گرفتم برای یک سفر کاری در حومه شهر بمانم. من یک شب خسته کننده را در یک هتل در حومه متروک می گذرانم ... در ان زمان، زن در میز پذیرش که امد تا تخت را مرتب کند، او یک سری سوسو زدن را برای اغوای من بدون توجه به اینکه چگونه به ان نگاه کرد ... من توانستم عقلم را حفظ کنم، اما او به زور از لبهایم محروم شد، انگار که میتوانستم چنین افکاری را ببینم. من چاره ای نداشتم جز اینکه تحت فشار قرار گرفتم، اما قصد دارم سه روز متوالی از اینجا در این هتل بمانم.