زنگ خطر همسایه من که صبح متوقف نمی شود، یک ساکن دیوانه، و من، یک دانشجوی کالج با اینده نامشخص، که در یک اپارتمان خراب در چنین محیط بدی زندگی می کند. یک روز، زمانی که روزهایم را بدون رویا یا امید به دانشگاه می رفتم، هاروکا به اتاق کناری نقل مکان کرد. یک زن با یک فضای شیرین با مادر بودن. -اون منو دعوت کرد که یه کاری با یه چیزی بکنم . من نمی توانستم در برابر زمزمه های شیرین که پرده گوش من را متورم می کرد مقاومت کنم، و من در رابطه جنسی تودرتو با یک زن متاهل غرق شدم، زیرا من مطیع بودم.