دوست دوران کودکی من "اکاری" برای اولین بار در چند سال گذشته ملاقات کردم. اون منو به خاطر ضعف قلب مسخره میکرد خیلی وقته ندیدمش ولی هنوز همونه - او فکر می کند من نمی توانم کاری انجام دهم و من را احمق می کند، بنابراین من ناخواسته او را هل دادم ... انگار مرا دید که نمیتواند کاری انجام دهد، اسب سوار شد و لباسهایش را دراورد. او می دانست که من M هستم.