یک روز، دانش اموزم "صنعا" در شهر به من نزدیک شد. در کلاس درس، سانا، یک دانش اموز افتخاری زیبا، به محض اینکه او را ملاقات کردم، من را دعوت کرد، "معلم، هتل عشق؟" دانش اموزی که فکر می کرد جدی است در واقع یک دختر گوشتخوار پنهان بود. من می دانم که به دلیل موقعیت من خوب نیست، اما من زمزمه کردم، "هیچ تماشا نمی کند، بیایید با سانا رابطه جنسی داشته باشیم؟" و من وسوسه شیرین را از دست دادم و به هتل امدم. من موهای سیاه زیبایم را تکان می دهم و نمی توانم در چشمانی که به من خیره می شوند، و من یک معلم هستم