مادر شوهرم فوت کرد و من تصمیم گرفتم با پدر زنم زندگی کنم. با این حال، تسوکاسا، که در چشمان ناخوشایند پدرش خوب نبود، نگران این زندگی مشترک بود. مطمئنا به اندازه کافی، زمانی که من شروع به زندگی کردم، پدر زنم در حالی که بدنم را لمس می کرد، با من صحبت کرد و در حالی که ماساژ می گفت، به من رسید. حتی اگر او با شوهرش مشورت کند، با او به طور مناسب برخورد می شود و تسوکاسا شروع به فکر کردن در مورد حل زندگی مشترک خود می کند. پدر زنم، که ان را احساس کرد، برنامه ای را برنامه ریزی کرد و گفت: "به نظر می رسد بهتر است ان را در اسرع وقت اماده کنید."