رینا، یک معلم زن، تصمیم می گیرد در خانه با ساکای، یک دانش اموز پسر که به دلیل باران شدید ناگهانی نمی تواند از مدرسه به خانه برود، بماند. اون میخواست اون روز رو با دوست پسرش بگذره ولی وقتی ساکای رو به خونه داد با دوست پسرش دعوا کرد ساکای که حالت غم انگیز رینا و سینه های بزرگ خیس از باران و سینه های شفاف را دید، از اشتیاق و میل جنسی منفجر شد و به رینا حمله کرد. رینا از نقطه نظر معلم و دانش اموز بودن مبارزه می کند، اما او به تدریج ذهنیت و احساسات ساکای را برای خود می پذیرد و این دو همه چیز را فراموش می کنند و یکدیگر را مانند جانوران می بلعند.