همانطور که راه می رفتم، یک زن زیبا که نمی دانستم به من نزدیک شد. ان شخص "ماریا" بود، همکلاسی که من در 20 سال ندیده بودم. ماریا، که تبدیل به یک زن بالغ فوق العاده از تصور شسته و رفته سابق خود شده است، نیمه به زور به خانه اش دعوت می شود و به یک داستان خاطره تبدیل می شود. من از ماریا ناامید شدم، که ازدواج کرده بود، اما من نمی توانستم ان را به دلیل فاصله عجیب و غریب نزدیک و بدن چاق و چله تحمل کنم.