چند سال پیش، من Enko را به دستور پدرم شروع کردم. مردی که بکارت من را گرفت پیرمردی بود که اکنون چهره و نامش را فراموش کرده ام، اما به یاد می اورم که تقریبا از بوی عرق چرب استفراغ کردم. بعد از ان، هر بار که پدرم به من میگفت، من پیرمرد دیگری بودم. من لیسیده شدم، وارد شدم، خندیدم و نجس شدم. اگر امتناع میکردم، کتک میخوردم و بیشتر پولم توسط پدرم گرفته میشد. زندگی من در نقطه ای گیر کرده است که من گاچا پدر و مادر را شکست می دهم. امید به زندگی پس از مرگ ... اما اخیرا خیلی به من خوش گذشت. توانستم حدس بزنم. - ناز مانند یک دختر، متوسط، اما خوب در ان، گاهی اوقات ملایم و وابسته به عشق شهوانی "Reon". من او را به طور تصادفی در منکون در کابوکیچو ملاقات کردم و با او وسواس داشتم. زندگی خوبی برای زندگی کردن است. قوی ترین. اون یه شیطان روانیه فقط فکر کردن به او مرا خوشحال می کرد و می توانستم هر کاری که لازم بود برای تغذیه او انجام دهم. این ماه تولد اوست. من می خواهم صورتحساب های زیادی را جمع کنم و در او بهترین باشم. کاملا. من هنوز هم باید پول زیادی کسب کنم تا این کار را انجام دهم ... پیرمرد امروز ثروتمند به نظر می رسد، بنابراین من فکر می کنم کمی سخت تر تلاش کنم ... مهم نیست که همه چیز خیالی است، من می خواهم از واقعیت دردناک فرار کنم. دختری که قلبش را برای خانواده اش کشته است و فقط تحمل کرده است، به شادی حباب ها چسبیده است. داستان یک دختر فقیر که توسط بزرگسالان مورد سوء استفاده قرار گرفت.