من یک سال کامل است که با همسرم سایوری ازدواج کرده ام. یک روز سایوری به او می گوید که به عکاسی برهنه علاقه مند است. من علاقهای به این کار نداشتم، بنابراین با رئیسم، اقای اوشیما، مشورت کردم، انگار که شکایت میکردم، اما اقای اوشیما نظرش را تغییر داد و مرا به عکاس میشناختم معرفی کرد. و ان شب، اقای اوشیما به خانه من امد تا درباره تیراندازی برهنه صحبت کند، اما از رفتار مبهم من خشمگین شد. من دیدمش