خواهر شوهرم توانست دوباره با پدر و مادرم ازدواج کند. او یک دختر زیبا و صادق است و دوستان زیادی دارد. - دوستی که خواهر شوهرم اورده خیلی شیطون است که من نمی توانم باور کنم که انها هم سن و سال هستند. یک روز، زمانی که من در مورد چنین چیز بی پروا فکر می کردم، خواهرانم در راه بازگشت از مدرسه از باران تکان خوردند و از باران پناه گرفتند! -من به خاطر هیجانم نعوظ دارم ! -اون متوجه نعوظ من میشه و منو به عنوان یه بزرگسال اذیت میکنه دیگه نمیتونم تحمل کنم! - من ان را با میل که من در پشت قلب من برای مدت طولانی پنهان شده بود!