چند روز پیش، با مردی ثبت نام کردم که فرزند خوانده دارد. عروس من، میو، به نظر می رسد به دلیل سنش مدتی طول می کشد تا با او کنار بیاید. اما من باید روزهایم را در یک خانواده شاد می گذراندم ... - یک روز، میو چان دوستان مرد خود را در مدرسه دعوت کرد و شروع به اموزش او برای حمله به من کرد! - من ناامیدانه از میو چان کمک خواستم، اما او فقط ≫ ≪ لبخند بزند و از من متنفر شود وقتی که دید به من تجاوز شده است. و از ان روز، روزهایی که همکلاسیهای دخترم دور هم جمع میشدند شروع شد...