یک روز وقتی متوجه شدم که پول از کیف پولم گم شده است، شاهد بودم که پسرم به سالمندانش شیرینی میداد. فکر میکردم زخمی شدم و بعد از اینکه پسرم را به خانه بردم، ان را به مدرسه گزارش دادم. ظاهرا پسر به اراده خودش به سالمندانش شیرینی میداد. سالمندان که به دلیل سوء تفاهم من به مدت دو هفته معلق شده بودند، عصبانی بودند و به من حمله کردند. مهم نبود چند بار عذرخواهی کردم، هرگز بخشیده ش نکردم و از ان روز به بعد، روزهای دور زدن شروع شد.